قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد.
پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمائی شد.
مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند.تا آنکه صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید:
راستی این پول زیاد داستانش چیه؟آیا به تازگی به شما ارث رسیده؟
زن در پاسخ گفت:خیر ، این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام شرط بندی به دست آورده ام ، مرد تعجب کرد و پرسید:چگونه؟
زن گفت:اگر بخواهید می توانم با شما هم شرط ببندم که شما شکم دارید!
مدیرعامل که مردنسبتا لاغری بود
با تعجب گفت:شکم دارم؟باشد بر سر چقدر پول شرط ببندیم؟
زن گفت۱۰۰ دلار و مرد قبول کرد و قرار شد زن فردا با وکیلش به آنجا بیایند.
فردای آن روز:
زن با مردی که به نظر می رسید وکیلش است به آنجا آمدند و بعد از گفت و گویی کوتاه ، زن از مدیر درخواست کرد که مدیر پیراهنش را بالا زند تا شکمش را ببینند.
مدیر بانک پذیرفت و بعد از این که پیراهنش را بالا زد مرد وکیل را عصبانی دید و دلیل را جویا شد
پیرزن گفت:دیروز بعد از اینکه از حضور شما مرخص شدم به پیش این مرد آمدم و با او بر سر ۱۰۰۰۰ دلار شرط بستم که مدیر یکی از بزرگترین بانک های کانادا لباسش راجلوی مابالا می زند!
چندتاسؤال برام پیش اومد
-۱اون مرده کی بود؟
-۲آخرش مدیره شکم داشته یانه؟
-۳مگه شرطبندی هم وکیل می خواد؟اگه می خوادپس اینجا دو تا وکیل لازم بوده.مگه نه؟
یعنی به پیرزنه۹۹۰۰دلارمی رسه؟